فرشته صورتی من کژالفرشته صورتی من کژال، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

فرشته صورتی من

ذوق و شوق و نگرانی مامان

دختر گلم  الان که دارم برات می نویسم ضربه ها و تکونای تو ذوق و شوقو تو دلم زنده می کنه و منو بی نهایت بخاطر این لطف بزرگ خدا ازون سپاسگزار...  عاشق این روزا و این لحظه هام فکر نمی کنم هیچ حسی به اندازه این حس زیبا و دوست داشتنی باشه...   این 2 روز داشتم واسه سیسمونیت کیک پوشک درست می کردم وای که نمی دونی چقدر قشنگ شده گلک مامااااان به زودی عکسشو واست میذارم خوشگلم قبلا برات نوشته بودم که دلدرد و کمر درد شدیدی داشتم...تا اینکه امروز با مشورت با دکتر رفتم سونوگرافی و معلوم شد همه چیز کاملا خوب و طبیعی و سالمه و من باز هزاران بار خدا رو شکر کردم  نمی دونم تا 5 شنبه چه جوری صبر کنم... آخه ذوق دارم واسه تخت و کمد خوش...
25 خرداد 1392

این روزها

عزیز مامان این روزا منو بابایی حسابی مشغول کارای خونه هستیم... اتاق خوشگل تو رو هم مرتب کردیم و 5 شنبه هفته دیگه هم ست تخت و کمد و ویترینتم میارن  خیلی خوشحالیییییییم   این روزا یه کم دلدرد و کمر درد دارم اما نگرانیم فقط اینه که این درد نشون دهنده ناراحتی تو نباشه وگرنه همه جون من فدای تو   راستی بابایی (بابای بابا ) فردا داره میره مسافرت و قراره واسه دختر نازم کلی چیزای خوشگل سوغاتی بیاره   خیلی دوست دارم دختر خوشگل ماماااان در ضمن از ٢٠ خرداد تکونا و ضربه هاتو بهتر و بیشتر حس می کنم  خیلی حس شیرینیه... هربار که یه تکونی می خوری کلی می خندم  باباییم از خنده من می فهمه که شما تکون خوردی و کلی قر...
24 خرداد 1392

دوست دارم

لحظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام مستم باز می لرزد دلم دستم باز گویی در جهان دیگری هستم... های!نخراشی به غفلت گونه ام راتیغ های!نپریشی صفای زلفکم رادست و آبرویم را نریزی دل!          لحظه دیدار نزدیک است...     دختر گلمممم  نصفه راهو رفتیم به لطف خداااا  نمی دونی چقدر خوشحالم عزیزززززززززززززم.این روزام که تکوناتو بیشتر  حس می کنم و دائما قند تو دلم آب میشه...   مامانی امروز من و بابایی شهرو زیرورو کردیم واسه یه قرصی که من باید حتما بخورم ولی گیر نیومد  کلی ناراحت شدم هم واسه خودم هم واسه کسایی که بیماریای سخت دارن ...
23 خرداد 1392

تولد بهترین بابای دنیا

سلام دختر قشنگم  اومدم بهت بگم که امروز یعنی 19 خرداد تولد بابای مهربونته  بابایی که مثل یه فرشته به زمین اومد تا زندگی منو زیرو رو کنه و معنی عشق واقعیو بهم بفهمونه باید اینو بدونی که خدا بی نهایت دوست داشته که بابات یکی از بهترین باباهای دنیااااااس یکی از مهربونترینا یکی از دوست داشتنی تریناااا ....  الهی که خدا این گل یه دونرو برای ما حفظ کنه و عمر جاوید بهش بده...   توماج عزیزم تو نعمتی بودی که بی زحمت به دستم اومدی و زندگیمو پر برکت کردی با تو عاشق شدم و شیرینی زندگیو چشیدم... بابای مهربون بچه هام تا ابد دوست دارم  7 تااااااا... ...
23 خرداد 1392

خریدای فرشته کوچولوی مامان

عزیز مامان منو بابایی مهربونت از قبل از اومدنت تا حالا اینارو واست خریدیم  کلیم ذوق کردیم  : _ست نوزادی مدل بهار یاسمین _کالسکه و ساک نوزاد _ست بهداشتی چیکو (البته شنیدم تقلبیه و می خوام پرس و جو کنم که اگه لازمه یه مارک دیگه بگیریم) _شیشه شیر و پستونک _چنتا عروسکو دندونی _یه عالمهههه لباسای خوجل موجل عروسکی   از بقیه لباسات که یه عااااالمه ام هست هنوز عکس نگرفتیم مامانیییی ولی نگران نباش مامانی و بابایی برات بهترینارو فراهم کردن و می کنن فرشته کوچولوی صورتی من 7 تاااااااا دوست دارررممممممم ...
23 خرداد 1392

گل خوشبوی مامان و بابا

سلام عزیز ماماااااااان دختر قشنگم  الهی مامانی قربون اون دست و پاهای کوچولوت بره گلکم امروز با بابایی رفتیم دکتر برای چکاپ سلامت جنین ماه پنجم...برای اینکه شما حسابی تکون بخوری و راحت خانوم دکتر همه چیزتو چک کنه کلی چیز شیرین با خودم بردم که بخورم...به هزار زور و التماسم خوردم!اما دریغ از یه تکون شما تازه امروز فهمیدم که گل مامان از سونو زیاد خوشش نمیاد چون دائما پشتتو میکردی و سعی داشتی با دستات صورت کوچولوتو بپوشونی... وای که چقد عاشقتم ناز نازک ملوسکم  تازه از خانوم دکتر خواهش کردم یه عکس 3 بعدی خوجل موجل از دخترم بگیره... نمی دونیییی چه عکسی شد...کلی من و بابایی واست ذوق کردیییییم همه چیزت کپی باباتهههه  از گردی س...
23 خرداد 1392

داستان خوشگل واسه نینی خوشگل

سلاااااام دختر ناززم امروز واست یه داستان خوشگل خوندم...یعنی اولین باری بود که واست می خوندم  ازین به بعد هر روز برات داستان و شعرای خوشگل می خونم عزیز دلللمممم.می خوام توام مث مامان بابا اهل مطالعه بشی و لذتش و ببریییی.مامانییی چقدر دلم می خواد این چند ماهم به خوبی وخوشی بگذره و زودتر بیای بغلم...   دوست دارم عزیزم ...
23 خرداد 1392

داستان تکون نخوردن فرشته کوچولو

 سلام گلک مممممن مامااااانییی خوشگللم دختر نازم ملوسک نازنازیم مامان بمیره واست که دیروز ترسیده بودی  داستان از این قراره: دیروز من و تو و ماکسی توی اتاق خواب تو خوابیده بودیم که یه دفعه صدای وحشتناک فرو رفتن دریل توی دیوار هممونو از خواب پروند...بعد از اینکه از خواب پریدم تو خیلیییییییییی تکون خوردی قشنگ معلوم بود خیلیییی ترسیدی  بدتر از اون ،این بود که دیگه تا نصفه شب تکوناتو حس نکردم... خیلی ترسیده بودم ، بابایی گفت فردا صبح میریم دکتر چک آپ... خلاصه با کلی استرس خوابیدم و تا خود صبح کابوس دیدم... صبحم هیچی نخوردم چون می دونستم وقتی گرسنه باشم تو بیشتر تکون می خوری.بعدشم راه افتادیم سمت کلینیک. ج...
23 خرداد 1392

شیطونک من

واااااییی عزیز دلم قربونت برم که انقد بلاییییی دختتتتتتر ی  امروز وقتی دکتر داشت دستگاه می ذاشت روی شکمم که صدای قلبتو بشنوه تو یه لگد زدی به دستش و رفتی اون پشت مشتا قایم شدی و نذاشتی دیگه صدای قلبتو بشنوه  مثل مامانی شیطون بلاییییی لابد کلیم ازین کارت خوشحال شدی الهی فدات بشم ممممممنننن  گل خوشگل من... امروز یکی از مامانایی که می شناسم دکتر بهش گفت فردا نی نی هاش به دنیا میان  انقد خوشحال شد که نگووووو البته مامان شیمای توام آرزو کرد که این چند ماهم به سلامتی طی بشه و تو رو زودتر بغل کنه...   دوست دارم عزیز دلم...هفت تا دوست دارم (هفت عدد مقدس من و بابا توماجته برای ما هفت یعنی بی نهایت یعنی مقدس...) ر...
23 خرداد 1392